بررسی نسب و تاریخ ولادت حضرت علی اکبر (ع) / چگونه خواهرزاده معاویه با امام حسین (ع) ازدواج کرد؟
تاریخ انتشار: ۵ فروردین ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۱۴۰۱۰۹۹
حضرت علی اکبر (ع) جوانی زیبارو، خوشبیان، شجاع، صبور، غیور و مؤمن بود به طوری که در کربلا هم کمالات بنیهاشم را میشد در ظاهر و شخصیت ایشان مشاهده کرد.
حضرت علی اکبر(ع) اولین فرزند امام حسین(ع) جوانی بود که در واقعه عاشورا در سنی حدود 25 یا 27 سالگی با رشادت و شجاعت در برابر لشکر دشمنان اسلام ایستادگی کرد و در نهایت ایمان و یقین به شهادت رسید.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در گفتوگویی با دکتر فاطمه سالاری، استاد دانشگاه و کارشناس دینی انجام داده به بررسی بخشهایی از زندگی و نسب حضرت علی اکبر علیه السلام پرداخته است. آن طور که این محقق اسلامی توضیح میدهد، تاریخ و ماجرای تولد حضرت علی اکبر علیه السلام یکی از مسائلی است که چندین بار در تاریخ به آن اشاره شده است. البته وقتی منابعی مانند تاریخ طبری یا کتاب نفس المهموم نوشته شیخ عباس قمی را بررسی میکنیم، به وقایع و ماجراهای زیادی از زندگی امام حسین علیه السلام دست پیدا میکنیم. ولی در مورد تاریخ تولد اولین فرزند آن حضرت یعنی حضرت علی اکبر علیه السلام اطلاع دقیقی در این نوع کتابها وجود ندارد. البته افرادی دیگری که تاریخ را ثبت و ضبط کردهاند، در بعضی موارد به این رویداد اشاره کردهاند. به عنوان مثال ابن ادریس در کتاب سرائر اشاره کرده که علی اکبر علیه السلام در سالهای پایانی خلافت خلیفه سوم به دنیا آمدهاند. در عین حال عبدالرزاق مقرم هم این نظر را تأیید کرده و نوشته که آن حضرت در سال 33 هجری قمری به دنیا آمدهاند که وقتی این دو نظر را مقایسه کنیم متوجه میشویم که مانند هم هستیم. چراکه سال 33 هجری قمری جزو سالهای پایانی حکومت خلیفه سوم بوده است. همچنین مادر حضرت علی اکبر علیه السلام یعنی حضرت لیلی سلام الله علیها که به ایشان لیلا هم گفته میشود و در برخی منابع نام ایشان را آمنه هم ثبت کردهاند، دختر شخصیتی از قبیله ثقیف به نام ابی مره بن عروه بن مسعود ثقفی بود. اما مادر ایشان از قبیله بنیامیه بوده و دختر ابوسفیان و خواهر معاویه محسوب میشود. به این ترتیب نسب حضرت لیلا سلام الله علیها و مختار ثقفی در مسعود ثقفی به هم میرسد، یعنی این بانوی گرامی از قبیله مختار به حساب میآید که بعدها به خونخواهی امام حسین علیه السلام برخواست. پدر حضرت لیلا و مختار با یکدیگر پسرعمو بودند.
بررسی صحت و سقم تاریخ ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
در تقویم تأکید شده است که حضرت علی اکبر علیه السلام در تاریخ یازدهم شعبان متولد شده اند. آیا در این مورد مدرک و سند قطعی وجود دارد؟
تاریخ و ماجرای تولد حضرت علی اکبر علیه السلام یکی از مسائلی است که چندین بار در تاریخ به آن اشاره شده است. البته وقتی منابعی مانند تاریخ طبری یا کتاب نفس المهموم نوشته شیخ عباس قمی را بررسی میکنیم، به وقایع و ماجراهای زیادی از زندگی امام حسین علیه السلام دست پیدا میکنیم ولی در مورد تاریخ تولد اولین فرزند آن حضرت یعنی حضرت علی اکبر علیه السلام اطلاع دقیقی در این نوع کتابها وجود ندارد.
البته افرادی دیگری که تاریخ را ثبت و ضبط کردهاند، در بعضی موارد به این رویداد اشاره کردهاند. به عنوان مثال ابن ادریس در کتاب سرائر اشاره کرده که علی اکبر علیه السلام در سالهای پایانی خلافت خلیفه سوم به دنیا آمده اند. در عین حال عبدالرزاق مقرم هم این نظر را تایید کرده و نوشته که آن حضرت در سال 33 هجری قمری به دنیا آمده اند که وقتی این دو نظر را مقایسه میکنیم متوجه میشویم که مانند هم هستیم. چراکه سال 33 هجری قمری جزو سالهای پایانی حکومت خلیفه سوم بوده است.
حضور در واقعه عاشورا
آیا از روی اطلاعاتی که در مورد سن حضرت علی اکبر علیه السلام در واقعه عاشورا وجود دارد، میتوان تاریخ تولد ایشان را حدس زد؟
اگر دو روایتی که به آن اشاره کردیم را مدرک میلاد آن حضرت قرار بدهیم متوجه میشویم که حضرت علی اکبر علیه السلام در زمان واقعه عاشورا یعنی در سال 61 هجری، تقریبا 27 ساله بودند.
آیا این نظر درست به نظر میسد؟
بله. چون طبق روایتها امام سجاد علیه السلام در واقعه عاشورا 23 ساله بودند، از آنجایی که حضرت علی اکبر علیه السلام از آن امام بزرگوار سن بیشتری داشته اند، سن 27 سال برای ایشان درست به نظر میرسد.
خانواده ایرانی|آموزههای قرآن و حدیث برای داشتن تعطیلات خوش در خا
بسیاری از اهل تاریخ همین تاریخ یازدهم شعبان را ملاک میلاد آن حضرت قرار داده اند. اما درباره اینکه این روز آیا دقیق هست یا خیر، در منابع قرون اولیه که امروزه در اختیار ما قرار دارد مطلب درستی عنوان و ثبت نشده است.
به همین علت درباره تاریخ دقیق میلاد ایشان به روایت و نوشته علامه مقرم بسنده شده است و تاریخ یازدهم شعبان ثبت شده است.
مادر حضرت علی اکبر علیه السلام
بارها در تاریخ خوانده و در هیئتها شنیدهایم که مادر بزرگوار حضرت علی اکبر علیه السلام، لیلا نام داشته است. آیا در مورد نسب و خانواده آن بانوی گرامی که لیاقت همسری امام حسین علیه السلام و مادری حضرت علی اکبر علیه السلام نصیبش شد، اطلاعاتی وجود دارد؟
حضرت لیلی سلام الله علیها که به ایشان لیلا هم گفته میشود و در برخی منابع نام ایشان را آمنه هم ثبت کردهاند، دختر شخصیتی از قبیله ثقیف به نام ابی مره بن عروه بن مسعود ثقفی بود. اما مادر ایشان از قبیله بنی امیه بوده و دختر ابوسفیان و خواهر معاویه محسوب میشود.
به این ترتیب نسب حضرت لیلا سلام الله علیها و مختار ثقفی در مسعود ثقفی به هم میرسد، یعنی این بانوی گرامی از قبیله مختار به حساب میآید که بعدها به خونخواهی امام حسین علیه السلام برخواست. پدر حضرت لیلا و مختار با یکدیگر پسرعمو بودند.
نسب حضرت لیلا سلام الله علیها
چطور دختر ابوسفیان و خواهر معاویه ملعون راضی شد که دخترش با امام حسین علیه السلام ازدواج کند؟
از یک طرف دقت کنید که پدر حضرت لیلا یعنی ابی مره بن عروه ثقفی یکی از افراد مومن و خداپرست بوده و نسبت به امامت و ولایت صاحب بصیرت بود. به همین با خشنودی دخترش را به عقد امام حسین علیه السلام درآورد.
مادر حضرت لیلا هم هرچند دختر ابوسفیان و خواهر معاویه ملعون بود، اما در اثر همنشینی با همسری موحد و بابصیرت، او نیز خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله را شناخت و افتخار میکرد که دخترش عروس این خانواده باکرامت و گرامی باشند.
پدر حضرت لیلا را مردی موحد و خداپرست معرفی کردید. موضع ایشان نسبت به امامت و ولایت حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام چگونه بود؟
پدر حضرت لیلا، یعنی ابی مره ثقفی در دوران رسول خدا صلیالله علیه و آله به دنیا آمده بود و خودش و پدرش، هر دو از یاران آن حضرت به حساب میآمدند.
چنانکه خود ابی مرده همراه برادرش به خدمت پیغمبر اسلام صلیالله علیه و آله رفته و مسلمان شد. حتی او را یکی از سادات اربعه در اسلام و از بزرگان عرب میدانند.
در واقعه عاشورا میخوانیم که لشکر عمر سعد برای حضرت ابالفضل علیه السلام و برادران ایشان به دلیل نسبتی که مادرشان با خاندان یزید داشتند، امان نامه فرستادند. با توجه به اینکه حضرت لیلا نوه دختری ابوسفیان و خواهرزاده معاویه محسوب میشود، آیا این اتفاق برای حضرت علی اکبر علیه السلام هم افتاد؟
بله. ارتباط نسبی و فامیلی حضرت لیلا با ابوسفیان و معاویه باعث شد تا معاویه در محفلی حضرت علی اکبر علیه السلام را شایستهترین فرد برای خلافت معرفی کند. در روز عاشورا هم بنی امیه به آن حضرت امان دادند و گفتند: «تو با امیرالمؤمنین یزید نسبت فامیلی و خویشاوندی داری.»
حضرت علی اکبر علیه السلام با این نوع امان دادن به شدت مخالفت کرده و فرمودند: «پیوند خویشاوندی با رسول خدا صلوات الله علیه سزاوارتر است که رعایت شود تا پیوند با فرزند هند جگرخوار.»
خصوصیات اخلاقی
چه خصوصیات اخلاقی آن حضرت را در میان جوانان آن دوران و حتی در طول تاریخ ممتاز کرده است؟
زمانی که در راه کربلا بودند، امام حسین علیه السلام به خواب کوتاهی فرورفتند. بعد از بیداری فرمودند، شنیدم هاتفی صدا میزد که «این کاروان به سمت کوفه میرود و مرگ هم به دنبال او میرود.» حضرت علی اکبر علیه السلام در همانجا سؤال کردند: «مگر ما بر حق نیستیم؟» امام حسین علیه السلام جواب مثبت دادند. آن حضرت گفتند: «با این وجود ترسی از مرگ نداریم.» این مطلب نشان میدهد که بصیرت دینی و تیزهوشی سیاسی آن حضرت تا چه اندازه بود.
درباره خصوصیات اخلاقی و ویژگیهای ایشان در تاریخ نوشته شده که آن حضرت، جوانی زیبارو، خوشبیان، شجاع، صبور، غیور و مؤمن بود به طوری که کمالات بنیهاشم را میشد در ظاهر و شخصیت ایشان مشاهده کرد. حتی در روز عاشورا حضرت علی اکبر علیه السلام اولین فرد از بنیهاشم بود که به میدان مبارزه رفت و شجاعانه جنگید تا به شهادت رسید.
تجلیل معاویه از شخصیت و اخلاق حضرت علی اکبر علیه السلام
مقام و جایگاه آن حضرت به اندازهای در بین مردم و حتی سران و غاصبان حکومت شناخته شده بود که در روایت مستندی نوشته شده روزی معاویه ملعون از اطرافیان خود سؤال کرد: «شایستهترین فرد برای حکومت چه کسی است؟» اطرافیان که بنای تملق و چاپلوسی داشتند، خود معاویه را نام بردند.
اما معاویه با همه ظلم و گناهش گفت: «نه، شایستهترین و لایقترین فرد برای حکومت، علی بن حسین یا علی اکبر علیه السلام است. چون هم شجاعت هاشمی در او وجود دارد، هم سخاوت اموی را دارد و هم شکوه و وقار ثقفی را دارا است.»
منبع: خبرگزاری تسنیممنبع: خبرگزاری دانشجو
کلیدواژه: روز جوان حضرت علی اکبر ولادت حضرت علی اکبر واقعه عاشورا حضرت علی اکبر علیه السلام امام حسین علیه السلام دنیا آمده اند واقعه عاشورا سال 33 هجری قمری حضرت علی اکبر ع سال های پایانی امام حسین ع اشاره کرده مسعود ثقفی خلیفه سوم مادر حضرت نسب حضرت آن حضرت
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت snn.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری دانشجو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۴۰۱۰۹۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
حرفهای جالب عروس بزرگ امام: نمیخواستم ازدواج کنم اما.. /آقا مصطفی، روحانیِ مدرنی بود و در حجاب سختگیری نداشت
معصومه حائری عروس امام خمینی و همسر شهید آیت الله سیدمصطفی خمینی صبح امروز پس از یک دوره بیماری دار فانی را وداع گفت.
سایت جماران به همین مناسبت بخشهایی از گفتگو با عروس بزرگ امام را منتشر کرده است، که بدون دخل و تصرف در آن، در ادامه میآید.
عروس ارشد امام خمینی، بانوی فاضله سرکار خانم معصومه حائری فرزند مرحوم آیتالله شیخ مرتضی حائری و همسر شهید آیتالله سید مصطفی خمینی علیرغم رنجها، سختیها و مشکلات فراوانی که در دورههای مختلف زندگی مخصوصا در روزگار تبعید حضرت امام که از غربت سر در میآورد و پس از آن با شهادت همسر و چشیدن مصائب این فقدان غمبار روبرو میشود، اما همچنان مادر بودن و ستون خانه بودن در فقدان همسر را تجربه میکند و هیچ حادثهای در صراط مستقیم زندگی اخلاقی، فکری و اجتماعی او خللی ایجاد نمیکند و همچنان بر عشق خود نسبت به «مصطفی» و «امامِ مصطفی» استوار است و طعم شیرین روزهای با ایشان بودن را زمزمه میکند.
مشروح گفتگوی حریم امام با معصومه حائری را میخوانید.
اگر درباره ازدواجتان با مرحوم حاج آقا مصطفی، خاطرات و نکاتی دارید بفرمایید.
در واقع من نمیخواستم ازدواج کنم و قصد داشتم به درسم ادامه بدهم و به کشورهای خارجی سفر کنم؛ اما طبق رویه و روال خانوادههای سنتی، پدرم نظرش این بود که من ازدواج کنم و من هم قبول کردم و مرحوم حاج آقا مصطفی هم، چون به پدرم علاقه داشت، از من خواستگاری کرد و پدرم نیز به جهت اعتمادی که به امام و حاج آقا مصطفی داشت جواب مثبت داد؛ اما مادرم گفت موافقت شما کافی نیست و خود دختر هم باید قبول کند و شما با این که این دختر هنوز آقا مصطفی را ندیده است، چطور با ازدواج اینها موافقت کردید؟! پدرم آدرس محل مباحثه حاج آقا مصطفی را به ما داد و گفت فردا با هم به محل بحث حاج آقا مصطفی بروید و پس از مباحثه ایشان را ببینید.
روز بعد من و مادرم به محلی که پدرم آدرس داده بود رفتیم و حاج آقا مصطفی را که در میان بقیه طلبهها مشخص بود و قد بلند و قیافه خیلی خوبی داشت و به نظرم مدرن و امروزی میآمد دیدیم و با این که روحانی و ملبس بود، اما معلوم بود که با سایر روحانیون و طلاب تفاوت دارد.
من رضایت خودم را اعلام کردم و عقد خوانده شد و پس از یک سال ازدواج کردیم. حاج آقا مصطفی انسان خوب و فهمیدهای بود و ما با هم جور بودیم و افکار و عقایدمان با هم هماهنگ بود. با پیش آمدن وقایع انقلاب و تبعید امام و حاج آقا مصطفی به ترکیه و سپس عراق، من هم به همراه همسر امام به نجف رفتم و من نزدیک سه سال پدر و مادرم را ندیدم و در این مدت، امکان تماس تلفنی و حتی نامهنگاری وجود نداشت و من هیچ خبری از پدر و مادرم نداشتم و نمیدانستم در چه وضعیتی هستند، آیا زنده هستند یا نیستند و این وضعیت برای من که در اول جوانی بودم خیلی سخت بود...
شما در زمان تبعید امام و حاج آقا مصطفی در ترکیه به آنجا نرفتید؟
حاج آقا مصطفی خیلی دوست داشت من و بچهها هم به ترکیه برویم و در کنارشان باشیم، اما امام مخالفت کرده و گفته بود شرایط برای آمدن آنها مناسب نیست. این نکته نیز جالب و گفتنی است که مرحوم حاج آقا مصطفی از حضور در نجف و در کنار برخی از روحانیونی که افکار متحجرانهای داشتند ناراحت بود.
شما در نجف، منزل مستقل داشتید یا در منزل امام بودید؟
در اوایل با امام زندگی میکردیم و امام هم خیلی به من علاقه داشت و یادم هست هر هفته که میخواست سر و صورتش را اصلاح کند، به من میگفت بیا رو به روی من بنشین تا در کنار اصلاح کردن با هم حرف بزنیم. آقا در آن زمان خودش سر و صورتش را اصلاح میکرد و علاوه بر کوتاه کردن موهای سر و صورت، موهای پرپشت ابروهایش را که روی چشمش را میگرفت کوتاه میکرد. مژههای امام هم خیلی بلند بود و من به شوخی میگفتم مژههاتان را هم کوتاه کنید. آقا خیلی تمیز و اهل رعایت بهداشت بود، به طوری که ما سر سفره برای ایشان دو تا چنگال میگذاشتیم تا اگر دو نوع غذا در سفره بود، هر کدام را با چنگال جداگانهای بردارد. ایشان این قدر تمیز و اهل مراعات بود که میگفتم من خانوادههای روحانی زیادی را دیدهام، اما شما از همه مدرنتر و امروزیتر هستید.
یادم هست یک بار مرحوم حاج احمد آقا پیش ایشان میخواست با دست غذا بخورد که فرمود احمد، اگر میخواهی با دست غذا بخوری، برو بیرون بخور! باز به یاد دارم که خانم در بشقابی که پلو خورده بود و میخواست خربزه بگذارد و بخورد، باز آقا به ایشان تذکر داد. آقا خیلی مرتب و تمیز بود و به عنوان نمونه دیگر، یک میز جلوی درب خانه بود که آقا وقتی وارد منزل میشد، کفشهایش را در میآورد و داخل آن میگذاشت و یک جفت دمپایی برمیداشت و میپوشید.
حاج مصطفی هم مثل امام، مرتب و تمیز و اهل مراعات بود؟
ایشان هم خیلی مراعات میکرد؛ منتها در این زمینه به غیر از من به کس دیگری چیزی نمیگفت و تذکر نمیداد. به هر تقدیر به سؤال قبلی شما برگردم که ما پس از مدتی، در نزدیکی منزل آقا منزلی را گرفتیم و به آنجا رفتیم؛ اما مرتب به خانه آقا و پیش خانم میرفتم و رفت و آمد میکردم و برخی از کارهای منزل امام از جمله اتوکردن لباسهای امام و خانم را انجام میدادم و آقا مقید بود که لباس تمیز و اتوکشیده بپوشد؛ چون هوا گرم بود و قبای تابستانی را زود، زود میشستند و من هم اتو میکردم. امام در ایران هم این رویه را داشت؛ منتها در اینجا اتوکش داشتند و اتو کردن به عهده من نبود.
همانطور که همه میدانند حاج آقا مصطفی در بیرون و با رفقا و دوستانش خیلی شوخی میکرد و اهل مزاح بود؛ آیا در خانه هم همینطور بود؟
همانطور که گفتم آقا مصطفی مثل بقیه آخوندها و روحانیون نبود و خیلی مدرن و امروزی بود و مثل برخی از روحانیون در خیلی از مسائل و موضوعات از جمله حجاب، سختگیری نمیکرد و به من نمیگفت این جوری رو بگیر و یا آنگونه که در میان زنان نجف، بهخصوص زنهای روحانیون متداول و متعارف بود، از من نمیخواست مثل آنها پوشیه بزنم؛ ولی دیگران در این زمینه سختگیری میکردند و اگر بدون پوشیه بیرون میآمدیم، به امام خبر و گزارش میدادند.
یادم هست یک روز که پوشیهام را روی صورتم نینداخته بودم، یک روحانی دنبالم آمد و گفت پوشیهات را روی صورتت بینداز، اما من اعتنا نکردم و به راهم ادامه دادم، ولی او دست بردار نبود و تا درب منزل مرا تعقیب کرد و به دنبالم آمد و خانه را شناسایی کرد و بعداً قضیه را به حاج آقا مصطفی گفت، اما حاج آقا مصطفی که اصلاً به این چیزها اعتقاد نداشت، به جای این که دل به دل او بدهد، چند تا بد و بیراه به او گفت. آقا مصطفی اصلاً از وضعیت نجف راضی نبود و میگفت اگر به خاطر امام نبود، در اینجا نمیماندم و به ایران برمیگشتم؛ البته جدا از وضعیت امام، خود ایشان هم اگر به ایران میآمد دستگیر میشد.
اگر ممکن است ماجرای رحلت مشکوک حاج آقا مصطفی را برای ما شرح بدهید.
ما یک خدمتکار خانم داشتیم که اصالتاً یزدی بود و وقتی که من ازدواج کردم، پدرم این خانم را برای کمک به من آورد و در نجف هم پیش من بود تا این که وفات کرد و از دنیا رفت.
من قضایای شب رحلت حاج آقا مصطفی را از زبان این خدمتکار که به او ننه میگفتیم و زن خیلی فهمیدهای بود و علیرغم بیسوادی، خیلی دانا بود و به همین جهت امام هم به او احترام میگذاشت، نقل میکنم؛ چون خودم مریض بودم و در طبقه پایین منزل پیش بچهها خوابیده بودم.
ننه میگفت آن شب وقتی حاج آقا مصطفی به خانه آمد، به من گفت درب خانه را ببند، ولی قفل نکن؛ چون قرار است کسی به ملاقات من بیاید؛ شما هم برو بخواب. ننه میگفت من به اتاقم رفتم، اما نخوابیدم. اتاق ننه رو به روی در خانه بود و میتوانست ببیند چه کسی وارد منزل و یا خارج میشود. حاج آقا مصطفی هم طبق معمول برای مطالعه به کتابخانه خودش در طبقه بالا رفت تا مطالعه کند. عادت حاج آقا مصطفی این بود که از سر شب تا اذان صبح مطالعه میکرد و پس از اذان، نماز صبح را میخواند و میخوابید.
آن شب ننه دیده بود چه کسانی پیش آقا مصطفی رفته بودند و همه آنها را شناخته بود و ما هرچه اصرار کردیم اسم از آنها را به ما نگفت. ننه صبح خیلی زود صبحانه حاج آقا مصطفی را برده بود و ایشان را برای خوردن صبحانه صدا زده بود، اما دیده بود ایشان بیدار نمیشود و به همین علت پیش من آمد و گفت هرچه حاج آقا مصطفی را صدا میزنم بیدار نمیشود.
من به طبقه بالا رفتم و دیدم حاج آقا مصطفی در حالت نشسته، به روی میز کوچکی که جلویش بود افتاده و خم شده است. من جلو رفتم و آقا مصطفی را از روی میز بلند کردم و روی زمین خواباندم و دیدم بدنش خیلی گرم و از عرق بسیار زیاد، کاملاً خیس و نقاطی از بدنش کبود است.
ننه فوری از خانه بیرون رفت تا همسایهها را صدا بزند و کمک بگیرد که دیده بود آقای دعایی در همسایگی ما بود، ننه قضیه را به آقای دعایی گفت و ایشان به همراه چند تن از همسایهها آمدند و حاج آقا مصطفی را به بیمارستان بردند، ولی دیگر کار از کار گذشته و حاج آقا مصطفی از دنیا رفته بود.
واکنش حضرت امام و خانم ایشان نسبت به رحلت حاج آقا مصطفی را توضیح بفرمایید؟
ما از آقا هیچ نوع گریه و زاری و اظهار ناراحتی ندیدیم؛ آقا مردی فوقالعاده و بسیار جدی بود و من کسی مثل ایشان ندیده بودم؛ اما خانم اگرچه در انظار عموم گریه نمیکرد، ولی دور از چشم دیگران در طبقه دوم منزل گریه میکرد و یک شمدی که حاج آقا مصطفی هنگام نماز روی دوشش میانداخت، برمیداشت و روی سینهاش میگذاشت و اشک میریخت و گریه و زاری میکرد. به حسین هم فوقالعاده علاقه داشت و عاشقانه به حسین علاقه و محبت میورزید و حسین در بچگی مدتها پیش ایشان بود و محبت خانم به حسین را من نمیتوانم بیان و توصیف کنم.
خازنالملوک، مادر خانم که آن زمان سالانه، هشت، نه ماه به نجف میآمد و پیش ما میماند، به من میگفت حسین را پیش خودت ببر و نگذار اینجا بماند، چون خانم از شدت علاقهای که به حسین دارد، نمیتواند به او امر و نهی کند و به تربیتش برسد و حسین هم لوس و ننر میشود و نمیتواند به خوبی درس بخواند؛ چون خانم به حسین میگفت اگر دوست نداری، مدرسه نرو! به همین جهت خازنالملوک به من کمک کرد تا حسین را پیش خودم ببرم و به درس و تکالیف و امور مدرسهاش برسم؛ البته تحمل دوری حسین برای خانم خیلی سخت و مشکل بود.
ناگفته نماند که خود آقا هم به حسین و دخترم مریم خیلی علاقه داشت و من یادم هست یکی از دخترهای آقا و عمه بچهها به امام اعتراض کرد که چرا به بچههای من اینقدر علاقه و توجه نشان نمیدهید؟ آقا هم فرمود حسین بچه من و قلب من است. علاقه و محبت امام به بچههای من هم خیلی زیاد و غیرقابل توصیف است. برخورد و التفاتی که امام با بچههای من داشت و با هیچ کس دیگر نداشت و وقتی حسین پیش ایشان میرفت، میگفت بنشین و یک میوه و مثلاً پرتقال بخور تا ببینم که تو خوردی. با مریم هم مثل حسین رفتاری بسیار مهربانانه و ملاطفتآمیز داشت. این علاقه به قدری زیاد بود که خود حاج آقا مصطفی گفت من از علاقه فوقالعاده شما به این بچهها تعجب میکنم. امام هم فرمود اگر نوهدار بشوی، احساس مرا درک میکنی.
یادم هست مریم وقتی به سن مدرسه رفتن رسید، حاج آقا مصطفی او را به جای مدرسه رسمی، به آموزشگاه زبان عربی و قرآن که خواهر مرحوم شهید صدر تأسیس کرده بود فرستاد و مریم به خوبی زبان عربی و قرآن را فراگرفت، به طوری که خود خانم صدر آمد و گفت مریم مثل بلبل عربی حرف میزند، چرا شما نمیگذارید به مدرسه برود و درس بخواند؟ قرآن را نیز در همان سن کم خیلی خوب یاد گرفته بود و گاهی پیش آقا میرفت و در حالی روسری ژرژت سفید به سر کرده بود، با لهجه عربی قرآن میخواند که آقا خیلی ذوق میکرد و خوشش میآمد و لذت میبرد. پس از این که مریم زبان عربی را یاد گرفت، برخلاف دخترهای سایر علما و روحانیون به مدرسه رفت و، چون از هوش خیلی بالایی برخوردار بود، در درس هم پیشرفت بسیار خوبی داشت.
حاصل ازدواج شما با حاج آقا مصطفی چند تا فرزند است؟
خدا چهار فرزند به من داد که دو تا از آنها از دنیا رفتند و الان تنها حسین و مریم برای من باقی ماندهاند.
علت وفات آن دو تا بچه چه بود و کجا از دنیا رفتند؟
هر دو دختر بودند و یکی در ایران و یکی در نجف از دنیا رفت. اولی چند روز بعد از به دنیا آمدن از دنیا رفت و علتش هم این که اوضاع ما در آن ایام به خاطر مسائل انقلاب خیلی ناجور و نامناسب و دگرگون بود و در همان ایامی که تازه این دختر به دنیا آمده بود، نیروهای دولتی وارد منزل ما شدند و هول و هراس ایجاد کردند و حال خود من خیلی بد و خراب بود و شاید این بچه بر اثر همان مسائل مُرد و از دنیا رفت.
دومی هم بلافاصله بعد از تولد و بر اثر یک بیماری کشنده از دست رفت؛ البته برخی به من میگفتند که این فرزندم، پسر بوده و اطرافیانم برای این که من بیش از اندازه ناراحت نشوم، گفتند دختر بوده است.
شخصیت حاج آقا مصطفی چطور بود؟
حاج آقا مصطفی خیلی مدرن و امروزی بود و شباهتی به آخوندهای دیگر نداشت و مثل آخوندها نعلین نمیپوشید و کفشهایش از خارج میآمد و با این اوصاف زندگی کردن در نجف برای او خیلی سخت بود. آقا و حاج آقا مصطفی هر دو عجیب و غریب بودند؛ مثلاً آقا خیلی منظم و دقیق بود و همیشه دقیقاً سر وقت غذا میخورد و در این زمینه این خاطره شنیدنی است که در زمان تبعید آقا در نجف، گاهی من و خانم به ایران میآمدیم و امام تنها بود و حاج آقا مصطفی برای این که ایشان تنها نباشد، پیش امام میرفت و با ایشان غذا میخورد.
یک روز حاج آقا مصطفی کمی دیرتر رفت و دید امام غذایش را سر وقت و مطابق معمول خورده و منتظر ایشان نمانده است. بعد از آن، هر روز حاج آقا مصطفی میرفت و موقع غذا خوردن، کنار امام مینشست و فقط نگاه میکرد و لب به غذا نمیزد و امام هم انگار نه انگار، به غذا خوردن ادامه میداد و اصلاً به حاج آقا مصطفی تعارف نمیکرد تا غذا بخورد. پدر و پسر کار خود را بلد بودند.
به هر حال آقا و خانم خیلی مرتب و منظم و دقیق بودند؛ چون خانم که اصالتاً تهرانی و امروزی و از یک خانواده اصیل بود و خود آقای خمینی هم اصالت خانوادگی بالایی داشت و برادر ایشان، مرحوم آقای پسندیده هم یک آدم حسابی به تمام معنا بود.
حسین آقا میگفت بعد از رحلت حاج آقا مصطفی اگر جریان انقلاب و مبارزه پیش نمیآمد و فکر و ذهن امام معطوف به این مسائل نمیشد، امام از غصه مرگ حاج آقا مصطفی دق میکرد و از دنیا میرفت.
بله، همینطور است و واقعاً آقا علاقه زیادی به حاج آقا مصطفی داشت، ولی سیستم و شخصیت ایشان طوری بود که ناراحتی و غم و غصه خود را بروز نمیداد.
شخصیت و رفتار امام چطور بود؟
آقا هم جزو بهترین شخصیتهایی بود که من دیده بودم. آقا، هم مهربان واقعی بود و هم خیلی امروزی و مدرن بود و یادم هست شبها که برای نماز شب بلند میشد، مقداری سیب و پرتقال توی بشقاب میگذاشتم و میبردم و کنار سجاده ایشان میگذاشتم تا میل کند. من با آقا زندگی کردم و از همه حرکات و سکنات آقا خوشم میآمد و هیچ وقت کاری نکرد که من ناراحت بشوم و خیلی به من علاقه داشت و همانطور که گفتم خیلی تمیز و مرتب بود و یادم هست یک بار گوشه قبایش به ظرف غذا یا چنین چیزی مثل آن خورد که فوری گوشه قبا را بالا زد و به طرف دستشویی رفت و قبا را درآورد و گوشه قبا را شست و برگشت.
یک بار به ایشان گفتم شما که در خمین بزرگ شدی، چرا این قدر مدرن و امروزی و تمیز و مرتب هستی؟! ایشان هم میخندید.
من با این که مَحرم امام بودم، اما با چادر چیت خانگی پیش ایشان میرفتم و حاج آقا مصطفی به من میگفت چرا با چادر پیش آقا میروی؟! من هم در جواب میگفتم ما در خانواده خودمان اینجوری بودیم و عادت کردیم تا این که احمد آقا ازدواج کرد و خانم ایشان بدون چادر پیش امام میآمد.
حاج آقا مصطفی هم اهل تهجد و شب زندهداری و مناجات بود؟
بله و در کنار این تقیدات، خیلی مدرن و امروزی هم بود؛ بهطوری که وقتی مسافرت میرفتیم، به من میگفت عبا یا همان چادر عربی را از روی سرت بردار! من گمان میکردم قصد شوخی دارد و سر به سر من میگذارد؛ اما دیدم خیلی جدی میگوید وقتی بیرون میآییم، چادر را بردار و روسری به سر کن و خوب و محکم ببند و لباس مناسب بپوش تا راحت باشی و بهراحتی تردد کنی. خودش هم چندان در بند تقیداتی که آخوندها دارند نبود.
در باره ارتباط امام موسی صدر با حاج آقا مصطفی هم خاطره دارید؟
امام موسی صدر خیلی با حاج آقا مصطفی دوست بود و در نجف به منزل ما میآمد و گاهی در منزل ما میخوابید و یادم هست که، چون قد بلندی داشت، پاهایش از پتو بیرون میزد. ناگفته نماند که امام موسی صدر عاشق پدرم بود و برای نزدیکتر شدن به پدرم، از خواهرم که آن زمان حدود یازده سال داشت و کوچک بود خواستگاری کرد که پدرم گفت اولاً این دختر هنوز بچه است و ثانیاً با این قد بلند و سر به فلک کشیده تو، شما از نظر ظاهری هم تناسبی با هم ندارید. خواهرم ده سال از من کوچکتر است و درسخوانده است و تحصیلات عالیه دارد و در قم زندگی میکند و الان که من زمینگیر شدهام، تلفنی با هم ارتباط داریم.
اگر زمان به عقب برگردد و خانم معصومه حائری یزدی جوان شود و حاج آقامصطفی دوباره از ایشان خواستگاری کند، آیا جواب ایشان مثبت است؟
حتماً؛ چون حاج آقا مصطفی را خیلی دوست داشتم.
tags # امام خمینی سایر اخبار آیا قدرتهای فوقبشری واقعیت دارند؟ چطور انسان به این قدرت میرسد؟ بعد از فضا چه چیزی وجود دارد، جهان کجا تمام میشود؟! (تصاویر) مرکز واقعی جهان کجا است؟ فضانوردان چگونه در فضا دستشویی میکنند؟ | سرنوشت مدفوع انسان در فضا چه میشود؟